Web Analytics Made Easy - Statcounter

۲۹ اسفند سالروز ملی شدن صنعت نفت نزدیک میشویم. نقش اول این اتفاق تاریخی دکتر محمد مصدق بود. روز دوشنبه، ۱۴ اسفند ۱۳۵۷ مراسم سال‌روز درگذشت دکتر مصدق پس از ۱۲ سال از مرگ ایشان در قلعه احمدآباد برگزار شد. در این روز صدها هزار نفر از مردم از گروه‌ها و دستجات مختلف بر سر مزار مصدق جمع شدند، تا یاد این رهبر ملی را گرامی دارند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

یکی از نکات برجسته این روز سخنرانی مهم آیت‌الله طالقانی در مزار دکتر مصدق بود، سخنرانی‌ای مفصل که حاوی نکاتی خواندنی از تاریخ معاصر ایران به ویژه کودتای ۲۸ مرداد بود. علاوه بر آن می توان پیوند بین ایرانیت و اسلامیت را به وجه کامل در سخنان طالقانی دید آنجا که می گوید: این ایران بود که اسلام را شناساند، همه دنیا این اهمیت و موقعیت و شخصیت مردم ایران را می‌شناسند هرجا فلسفه‌ای هست،‌ عرفانی هست، علمی هست در دنیای شرق و غرب معترف‌اند که پایه اصلی‌اش از ایران بوده است.

متن کامل این سخنرانی که در روزنامه اطلاعات مورخ سه‌شنبه ۱۵ اسفند ۵۷ منتشر شد، به شرح زیر بوده است:

برادران، خواهران، فرزندان گرامی، امروز روز خاطره‌انگیزی است برای ملت ما، همه در پیرامون تربت شخصیتی مبارز و تاریخی جمع شده‌ایم. نام مرحوم دکتر محمد مصدق همان اندازه که برای هشیاری بیداری نهضت، مقاومت، قدرت ملی، خاطره‌انگیز است، به همان اندازه برای دشمنان ما، دشمنان داخلی و خارجی، و عوامل استعمار داخلی وحشت‌آور و نگرانی‌آور است. دکتر مصدق ۱۲ سال پیش در حال تبعید در میان این قلعه و بیابان چشم از جهان فروبست ولی قبر او، مزار او، نام او همه این‌ها برای دشمنان ملت وحشت‌انگیز بود. چه سال‌هایی که گذشت و مردم ما، ملت باوفای ما، ملت هوشیار ما برای زیارت قبر او، برای زنده کردن نام و نهضت او به سوی مزار او می‌آمدند و پلیس و مامورهای دژخیم از زیارت کردن و فاتحه خواندن بالای قبر او وحشت داشتند و همه راه‌ها را بر روی ما و همه ملت ما در این گوشه بیابان می‌بستند. چرا؟ مگر چه بود دکتر مصدق؟! دکتر مصدق خفته در خاکِ چشم از جان دوخته، چه وحشتی از او داشتند؟ دکتر مصدق مجموعه‌ایست، نام او، راه و روش او از مبارزه بیش از نیم قرن ملت ایران، دکتر مصدق در پی نهضت‌های پیش از خود و ادامه نهضت‌های پس از وفاتش، حلقه‌ای و واسطه‌ای بود برای ادامه نهضت مردم ایران علیه ظلم و استبداد و استعمار و استبداد، این نام و این مزار همیشه مورد توجه مردم ایران و دنیای آزاد و آزدی‌خواه بوده است و خواهد بود. امروز که ما در اطراف مزار او جمع شده‌ایم پیش از اجتماع ظاهری ما باید مرکز اجتماع فکری اندیشه انقلابی ملت ما باشد. ما تا چندی قبل چنین روزی را باور نمی‌کردیم، که همه ما از اطراف و اکناف در چنین مکانی با هم جمع بشویم و راه مصدق و راه روش مصدق را باز زنده کنیم. دکتر مصدق مجموعه‌ایست از سلسله حوادث و موج‌های قبل از خود و بعد از خود. ما و شخص مخلص شما، با این وضع و حال با این وضع و حال مزاحم که این‌جا نشسته‌ام، اگر هرچه بگویم و هرچه به یادم هست با همه ضعف حافظه کافی نیست.

دکتر مصدق، یعنی نهضت ملی و دینی ایران

شاید اگر همه سکوت کنید و در اندیشه فرو بروید و تذاکرات گذشته را به یاد آرید این سکوت بیش از هزار زبان گویا باشد و گذشته و وضع کنونی و آینده ما را تعیین کند. آن‌چه می‌توانم در این مکان و در این شرایط به شما ملت عزیز شرافتمند ایران بگویم فقط تذکرهایی است، یادآورهایی است که شاید این تذکرات هرچه بیش‌تر، نافع‌تر باشد. تذکرات شکست‌ها و پیروزی‌ها، تذکرات راه‌های مستقیم و منحرف، تذکرات علل شکست‌ها و پیروزی‌های ملت ایران که مانند امواج دریا گاه طوفانی می‌شد و گاه آرام ولی در عمق مواج و متحرک بود. دکتر مصدق چرا پیروز شد؟ دکتر مصدق چرا به حسب ظاهر، نه واقع، شکست خورد؟ دکتر مصدق، یعنی نهضت ملی و دینی ایران، چرا ییروز شد و چرا به شکست منجر شد؟ چرا این موج برخاست و دومرتبه آرام گرفت؟ آیه‌ای در آغاز سخنم بیان کردم با همه فشردگی و کوتاهی و اعجازآمیزی بیان عامل شکست‌ها و پیروزی‌های ملت‌ها و مردم و امم است. تغییر و تحول و شکست و پیروزی، عزت و ذلت و انهدام و سازندگی هم مربوط به چیست؟ به روحیات و اخلاق و روش‌ها و منش‌های ملت‌هاست. دواراده‌ای است؛ اراده انسان، اراده خدا و سنن جاریه الهی. تغییر با اراده انسان در خود انسان، تغییر نفسیات، اخلاق، روحیات [یک واژه ناخوانا] اگر به هر جهتی تغییر کرد، سنن الهی هم آن ملت، آن امت را در همان جهت تغییر می‌دهد. تغییر از عزت به ذلت، تغییر از ذلت به عزت، تغییر از استقلال و سربلندی به سوی خفت و سرشکستگی. تغییر در جهت مذلت. تغییر ضعف. همه این‌ها از زبان قرآن مربوط می‌شود به تعبیر انسان‌ها.

چرا امروز ما عزت و بهروزی خود را جشن می‌گیریم؟ برای این‌که فرد فرد ما گروه‌های ما تغییر کرده‌اند، از آن وابستگی‌ها، خودخواهی‌ها، خودپرستی‌ها در برابر استبداد قهار و استعماری که در تمام شئون زندگی ما، در اقتصاد ما، در اجتماع ما، در فرهنگ ما، در اطراف ما رسوخ کرده بود، یکمرتبه هشیاری، بیداری، قاطعیت رهبری همه را بیدار کرد. این بیداری، این هشیاری وقتی به اوج کمال خود رسید همه قدرت‌هایی که علیه ما بودند، قدرت‌هایی که با همه قوا در سرکوب ما می‌کوشیدند، اعم از قدرت قهار خارجی و داخلی شکست خورد و ما پیروز شدیم.

تغییر کردیم، سنن الهی هم به یاری ما آمد. در گذشته هم همین‌طور بود. زندگی گذشته حیات اجتماعی پستی بلندی‌ها، عزت و ذلت‌ها، پراکندگی‌ها، اجتماعات، نهضت‌ها، همه مربوط به هم بود و باید ما هرچه زودتر هشیاری و آگاهی خودمان را و تغییر نفسیات خودمان را توجیه کنیم، بشناسیم.

دکتر مصدق رفیق مرحوم مدرس

شخصت دکتر مصدق چه بود؟ فرد دکتر مصدق مردی بود تحصیل‌کرده ولی در زندگی اشرافی، در دربار با پیرامون دربار تغییر کرد و تحول پیدا کرد و مرد ملت شد، مرد اجتماع شد، مرد نهضت شد، همان‌طوری که قرآن درباره موسی بیان می‌کند و می‌گوید: «یا موسی تو را درستت کردم، خواستم که یک روزی به درد من بخوری، به راه من و مشیت من».

دکتر مصدق مثل بسیاری از رهبران اجتماع در درون طبقه اشراف بود. پوچی آن‌ها را از نزدیک می‌دید. ساخت و سازهای دربارها را از نزدیک مشاهده می‌کرد و همه این‌ها را دید. او گفت، آن مقبولیتی که مردم از چنین قدرت‌ها دارند در نظر او کاهش یافت و از بین رفت و پوچی قدرت‌های ظاهری را، همان‌طوری که موسی در درون دربار فرعون، این مرد خودخواه، مغرور، ضعیفی که ادعای خدایی می‌کرد و ملتی را به اسارت و بردگی کشیده بود، او هم از نزدیک دید و شناخت. او توسعه پیدا کرد، انقلابی شد، به درد مردم رسید و از نزدیک دید که مردم مقهور و ذلیل، چگونه مردمی هستند، مردمی که جز هوس و هوی و جز خودخواهی اطراف خود را نمی‌بینند. مرحوم دکتر مصدق در ابتدای کودتای رضاخانی که با همکاری استعمار قوی انگلستان از همان ده «آق‌بابا» نزدیک قزوین با همان لباس سربازی که می‌گویند جرئت نمی‌کرد در مقابل کنسول انگلیس صحبت کند. ولی او را پیدا کردند دیدند به دردشان می‌خورد، دیدند برنامه‌شان را خوب اجرا می‌کند، دیدند انسانی است، فردی است که در نهضت مرحوم میرزا کوچک خان خوب توانست به وسیله او با پشتیبانی استعمار شکست بخورد، مردی است دارای روح نظامی و در عین حال طماع و خودپرست. بسیار خوب پیدا کردند به وسیله او کودتا کنند. چرا کودتا کنند. رضاخان برای چه کودتا کرد؟ دکتر مصدق رفیق مرحوم مدرس خوب فهمید که این کودتا عاقبتش برای این ملت فاجعه‌ای خواهد بود، آن‌کس که استعمار انگلستان در بین همه مردم کشور انتخاب کرده برای چه و چه برنامه‌ای دارد برای این‌که تمام قدرت‌های ملی و دینی را بکوبد، تمام عشایر را سرکوب کند و همه جناح‌ها و گروه‌هایی که درک و دردی دارند آن‌ها را بکشد یا خانه‌نشین کند، راه را برای چپاول و غارت انگلستان باز کند، این برنامه آن‌ها بود آن روز چه مردمی بودند که عاقبت چنین حکومت و سلطنتی را ارزیابی کنند؟ عده‌ای معدود، و اکثریتی متوجه نبودند و بعدها به عنوان امنیت و ثبات کشور به عنوان سرکوبی اشرار از او حمایت می‌کردند و عده‌ای می‌فهمیدند ولی جرئت مقاومت نداشتند.

در آن دوره‌ای که دو قدرت بزرگ روس و انگلیس، هم در کشور ما راه نفوذ و راه پایگاه‌ها و استفاده‌ها را می‌جستند در هیات حاکمه عده‌ای طرفدار روس بودند و عده‌ای طرفدار انگلیس در این بین که حقی ملحوظ نمی‌شد و آن چهره‌ای که به چشم نمی‌آمد مردم ایران بود. دکتر مصدق با همکاری مرحوم مدرس این راه را باز کرد و این چهره را نشان داد که نه روس و نه انگلیس بلکه ملت، این ملت است که باید سرنوشتش را به دست بگیرد و راهش را بیابد و پیش برود. مدرس در تبعیدگاه مرد و کشته شد. چه خاطراتی من از مرحوم مدرس به یادم هست که با پدر من روابطی داشت و نامه‌هایی که از تبعیدگاه می‌فرستاد به وسیله کاغذ سیگار که آن وقت معمول بود، از وضع خودش شکایت می‌کرد و درد دل‌هایش و راه و روشش را به بعضی از علما و مراجع دینی می‌فرستاد که «من در تبعیدگاه هستم و می‌میرم ولی این راه را ادامه می‌دهم.» دکتر مصدق و مرحوم مدرس دنبال چه موجی و چه تزی بودند؟

ملت هشیار ما مشرق‌زمین را بیدار کرد

سال‌ها ملت ایران و ملل اسلامی و خاورمیانه خواب بودند. در این میان از همین سرزمین پاک ما و ملت هشیار ما مانند سید جمال‌الدین قیام کرد تا ملل اسلامی و مشرق‌زمین را بیدار کند. همان وقتی که اسلام و قرآن وسیله بی‌هوشی و بی‌دردی شده بود، این سید جمال‌الدین بود که به عمق اسلام و قرآن آگاه بود و با اولین موج شروع شد.

مردمی که سال‌ها با انگلیس و فرانسه جنگیدند و در میان صحرا و در محاصره استعمار بودند، چشم به انقلاب ایران داشتند. به مناسبتی در ملاقات من با این گروه، نام سید جمال‌الدین به میان آمد. گفتم: «می‌شناسید؟» گفتند: «بله.» ولی گفت: «سید جمال افغانی است»! گفتم: «اشتباه است، سید جمال‌الدین از ایران بود، خانه او در شهرش اسدآباد همدان باقی است و مردم ایران او را می‌شناسند.» تعجب کرد، گفت: «پس همه نهضت‌های قدیم از ایران شما شروع شد.» گفتم: «بله به همان جهت هم دشمنان ما بسیار نسبت به ما کینه‌توز هستند.»

یک مرد عالم هشیاری در گوشه‌ای از عراق تمام جریان‌های آن روز ملت ایران را زیر نظر گرفت و با وجود آن همه دوری روابط، وقتی قرارداد «رژی» در دربار ناصرالدین‌شاه امضا کرد همه خواب بودند، ولی او فهمید دنبال این قراردادها چه اسارت‌ها بود، چه فریب‌ها بود، چه ذلت‌ها بود. با سه کلمه که «امروز استعمال تنباکو در حکم معارضه با امام زمان است» تمام ملت از جا بلند شد، زن و مرد ایرانی علیه این قرارداد قیام کردند، قلیان‌ها را شکستند. وقتی زنان ناصرالدین‌شاه از بردن قلیان برای شاه خودداری کردند ناصرالدین‌شاه به آن‌ها گفت: «شما زن من هستید، شما چرا به خاطر حرف یک شیخ قلیان را تحریم کردید؟» گفتند: «ما زن تو هستیم ولی به حکم همان شیخ بر تو حلال شدیم و اکنون او حرام کرد. ما هم به تو قلیان نخواهیم داد.» این نهضتی بود که در عمق خانه‌ها، در دهات و در گوشه و کنار دربار ناصرالدین‌شاه را با همان تظاهرات دینی اسلامی‌اش متزلزل کرد.

تعصب همیشه ما را بیچاره کرده است

برادرها! فرزندان! نهضت‌های ایران را با هشیاری ارزیابی کنید، تعصب یک جهت‌بینی، یک بدبینی همیشه ما را بیچاره کرده است. نهضت مشروطیت از چه بود؟ با همه مخالفت‌ها و با همه این‌که یک عده از قشریون از نام مشروطیت وحشت داشتند، غیر از علمای بزرگ که در نجف و ایران بودند چرا شکست خورد؟ در میان آن خون‌هایی که ریخته شد و آن فداکاری‌ها سر و کله رضاخان مستبد بیرون آمد؟ برای این‌که یک عده فرصت‌طلب، یک عده فراماسیون، یک عده غرب‌زده خودخواه، مشروطیت را خدشه‌دار کردند و مشروطیت که در انتخاب دولت و نماینده سرنوشت‌شان باید حق ملت باشد، به آلت و وسیله‌ای برای قدرت‌های استبداد و استعمار داخل و خارجی شد. ساکت ماندیم و در مقابل ظلم و استبداد رضاخانی مردم زبان‌شان بسته بود. خلق‌های ایران در حرکت بود و منتظر فرصت، شهریور ۲۰ پیش آمد. ملت هشیار شد. آن‌که در مقابل ملت شمشیری بود بر سر همه، در مقابل اجنبی ذلیل و زبون بود، چقدر بدبخت بود. به خوبی یادم هست همان‌قدر که حاکم انگلستان اولین حمله را متوجه رضاخان کرد، بیچاره خودش را باخت و به همین دلیل هر شب و روز در کاخ سعدآباد در هر گوشه‌ای از ترس به خود می‌لرزید، چند بار فرار کرد، از بین راه برش گرداندند مثل پسر خلفش می‌خواست صندوق جواهرات را با خودش ببرد که مثل یک بچه گربه بیچاره پشت گردنش را گرفتند و بردند به جزیره موریس!

دکتر مصدق مانند روی سیاست نه شرقی نه غربی انگشت گذاشت

تازه مرد حسابی ناحسابی، تو شاه بودی که می‌بایستی در مقابل اجنبی ایستادگی کنی، به فرض که کشته می‌شدی، چرا در رفتی؟! آن هم با آن زبونی و بدبختی، بعد هم شدی رضاشاه کبیر! اگر در نمی‌رفت پس چه می‌شد؟ همان‌طور که پسرش هم در رفت. اگر ملت با تو بود چرا فرار کردی؟ اگر خطر اجنبی بود، تو باید با ملت جلوی اجنبی می‌ایستادی، پس چرا تو در رفتی؟ وقتی ملت فهمید رضاشاه کی بود، حرکت شروع شد. جنگ بین‌الملل پیش آمد.

در این بین مردم دریافته بودند که باید نجات پیدا کنند، شخصیت دکتر مصدق مانند یک پزشک ماهر انگشت روی نقطه درد گذاشت و گفت ما باید در دنیای شرق و غرب بی‌طرف باشیم، تز عدم تعهد را ابراز کرد. هما تزی که مرحوم ناصر، نهرو، سوکارنو همه دنبال کردند. او گفت بدبختی ما همین انبارهای نفت ماست. ما نفت نمی‌خواهیم، گرسنه می‌مانیم ولی آزادی و استقلال می‌خواهیم. نهضت اوج گرفت. چه شد که اوج گرفت؟

وقتی که وحدت نظر بود، همه نیروهای ملی و دینی در یک مسیر حرکت کردند. مراجع دینی مانند آیت‌الله خوانساری، آیت‌الله کاشانی، فداییان اسلام، با هم شروع کردند و ملت را به حرکت درآوردند. هر کدام به راه خود و فداییان اسلام جوان پرشور و مومن آن‌ها راه را باز می‌کردند، موانع برطرف شد و انتخابات آزاد شروع گردید، صنعت نفت در مجلس ملی شد. فتوای مراجع و علما برای انتخابات و پشتیبانی از دولت ملی در تمام دهات و روستاها و در میان کارگران یک شعار شد. یک حرکت و یک هدف بود. بعد چه شد و از کجا ضربه خورد؟ ضربه از درون خودمان خوردیم. این یک تذکر است بیان واقعیات است تا موقع کنونی خودمان را درک کنیم.

برگشت می‌کنم به روحیات و نفسیات آن سال همان‌طوری که انواع میکرب‌ها در پیرامون انسان موجود است ولی از وقتی که بدن علیل شد، جراحتی پیش آمد، از همان‌جا بیماری نفوذ پیدا می‌کند و در روحیات و اخلاق انسان‌ها هم مسئله همین‌طور است عوامل استعمار و استبداد داخلی جاسوس‌ها اطراف نیروها شروع به بررسی کردند، نقطه‌ضعف‌ها را پیدا کردند و به فداییان اسلام گفتند که شما بودید که این نهضت را پیش بردید، فداییان می‌گفتند ما حکومت اسلامی می‌خواهیم. آن‌ها به فداییان اسلام می‌گفتند که دکتر مصدق بی‌دین است و به دین توجه ندارد و نمی‌خواهد خواست‌های شما را برآورده کند. به دکتر مصدق می‌گفتند که فداییان اسلامی جوان‌های پرشور و تروریست هستند، از آن‌ها باید بپرهیزید. من که خودم می‌خواستم بین این‌ها تفاهم ایجاد کنم دیدم نمی‌شود. امروز صحبت می‌کردم، فردا می‌آمدم، می‌دیدم چهره‌ها عوض شده، باز خصومت، باز موضع‌گیری.

مرحوم دکتر مصدق می‌گفت: «نه من مرد مدعی حکومت اسلامی هستم و نه می‌خواهم همیشه حاکم و نخست‌وزیر شما باشم. مجال بدهید بگذارید، من قضیه نفت را حل کنم.» این جناح را جدا کردند. آمدند دوباره سراغ مرحوم آیت‌الله کاشانی با انواع نفسیات که این نهضت مال توست، دکتر مصدق چه‌کاره است؟ او را نیز از دکتر مصدق جدا کردند.

پنهانی به خانه آیت‌الله کاشانی رفتم

یادم هست روزی که گفتگو بود در بین مردم که مرحوم آیت‌الله کاشانی حمایت از زاهدی می‌کند و توطئه‌ای در کار است، پنهانی رفتم منزل ایشان. او در اتاقش تنها بود، بریده‌ای از خربزه‌ای در دست داشت، به عنوان تعارف جلوی من گرفت. گفتم: «حضرت آیت‌الله دارند زیر پایت خربزه می‌گذارند. مواظب باش!» گفت: «این‌طور نیست من حواسم جمع است.» گفتم: «من شما را مرد مبارزی می‌شناسم، شما مزایا و سوابق خوبی دارید، متوجه و هشیار باشید که تفرقه ایجاد نشود.» گفت: «خاطرتون جمع باشد.» با همن مسائل جزئی و کثرت‌ها، پناه بر خدا از غرور، از هوای نفس، همان‌طوری که معتقدیم که شیطانی که قرآن توصیف می‌کند از نقطه‌ضعف درونی انسان استفاده می‌کند. یکی نقطه‌ضعفش مال‌دوستی است، از همین جا استفاده می‌کند، یکی شهوت دارد، یکی جاه‌طلب است، همان‌طور که شیطان‌هایی که مظهر شیاطین درونی هستند، جاسوس‌ها و کارکشته‌ها، درون گروه‌ها و افراد می‌گردند و می‌گویند نهضت مال توست، تو همه‌کاره‌ای، آن‌ها را بادش می‌کنند و مقابل هم قرا می‌دهند، این‌ها همه تذکار است.

کاشانی را هم از مصدق جدا کردند، آن چند نفری هم که دور و بر دکتر بودند آن‌ها هم در گوش‌شان گفتند، این دکتر پیرمرد است، عقلش کم شده، تو باید جای او را بگیری، باد به آستین او کردند. او را از یک طرف بردند. اما دکتر مصدقی که با یک حرکتش، با یک فرمانش مردم اجابت می‌کردند، وقتی از درون، این نیروها متلاشی شد با یک ضربه ۲۸ مرداد چنان فاجعه‌ای برای ملت ایران پیش آوردند. یک عده لات و لوت، یک عده بدکاره‌ها به راه افتادند و در مقابل چند دینار اساسش را از بین بردند، خانه‌نشین کردند و به محاکمه‌اش کشاندند و به زندانش افکندند. به این هم اکتفا نکردند و بعد از زندان سال‌ها در این قلعه زندانی بود. یادم هست وقتی در زندان بودم احوال ایشان را می‌پرسیدم، می‌آمدند می‌گفتند دکتر تنهاست و خانواده‌اش همیشه فرصت نداشتند و همیشه کنارش نبودند. گفته بود: «یک کاری بکنید مرا هم بیاورند پیش شما که با شماها باشم.» ولی خودش را حفظ کرد و هدفش را حفظ کرد.

نهضت دکتر مصدق خاورمیانه را تکان داد

برداران! فرزندان! چقدر انسان باید تجربه بکند؟ کافی نیست؟ تجربه‌های گذشته کافی نیست؟ یک مقداری در خودبینی‌ها، گروه‌بینی‌ها، مردم‌بین باشیم، خدابین بشویم. خودمان را فراموش کنیم. آینده را بنگریم، ببینیم چقدر دشمنان در کمین ما هستند. نهضت دکتر مصدق دنیای خاورمیانه را تکان داد، دنبالش مصر انقلاب شد. الجزایر انقلاب شد ولی ما محکوم شدیم. ما متلاشی شدیم، باز غارتگران بین‌المللی بعد از ۲۸ مرداد آمدند، کشتند و بردند و خوردند. جوان‌های ما را پی در پی در مقابل مسلسل‌ها قرار دادند. عده‌ای اوباش و دزد و جانی و پست را بر حیات و زندگی ما مسلط کردند. در مصر و در مکه، نمایندگان الجزایر می‌آمدند و می‌گفتند: «ما دنبال نهضت شما حرکت کردیم، شما چرا به این روز افتادید؟!» من می‌ماندم که چی بگویم. این تاریخ نهضت‌های گذشته ماست، این تاریخ دکتر مصدق ماست. گذشت ولی ملت ما را اگر به ظاهر زبانش را بریده بودند ولی به هزار زبان سخن گویا بود. پس از شکست حکومت دکتر مصدق، نهضت مقاومت ملی تشکیل شد، برای این‌که چراغ مبارزه خاموش نشود. از عده‌ای فرزانگان شخصیت‌های ملی، دینی رهبری را به عهده گرفتند این نهضت ادامه پیدا کرد. چه بود، این نهضت از کجا شروع شد؟ از شخصیت‌های سیاسی هشیار و بیدار، شخصیت‌هایی که آگاه به سیاست‌ها و شیطنت‌ها بودند با پشتیبانی شخصیت‌های اسلامی، مذهبی. آیا می‌شود این‌ها را نادیده گرفت. از نهضت سید جمال‌الدین، تنباکو تا این زمان.

مصدق را متهم کردند که اهل سازش است!

فرزندان، من نمی‌خواهم مبارزه گروه‌ها مختلف را نادیده بگیرم. شما که فرزندان من هستید. من دلم برای همه می‌تپد. در زندان از هر گروه که می‌شنیدم، خبر می‌دادند که مقابل تیر گذاشته‌اند، مثل این‌که به قلب من تیر می‌زدند، ولی آیا می‌شود شرایط کشور، اخلاق مردم، روحیه‌هاشان و ایمان‌شان را نادیده گرفت؟

این کارگران، این کشاورزان و این توده‌های مردم که شعارشان یکی است، از کجا جوشیده؟ از آن عمق ایمانی و اسلامی عرب فقط [ناخوانا] اسلام بود،‌ این ایران بود که اسلام را شناساند، همه دنیا این اهمیت و موقعیت و شخصیت مردم ایران را می‌شناسند هرجا فلسفه‌ای هست،‌ عرفانی هست، علمی هست در دنیای شرق و غرب معترف‌اند که پایه اصلی‌اش از ایران بوده است.

به قول جبران خلیل جبران مصری علی(ع) این شخصیت بزرگ، این نمونه عالی انسانی، در زمان خودش شناخته نشد تا مردم هوشمندی از ایرانیان و فارسیان برخاسته، [دو واژه ناخوانا] علی را شناختند، منطق علی را فهمیدند و علی را تشخیص دادند.

این سابقه ما ایرانی‌هاست، در بین طوفان‌های دنیا سربلند برخاستیم و هیچ‌وقت برای همیشه تن به ذلت و استعمارگری ندادیم. اگر بدن‌مان را به بردگی کشیدند، فکرها و قلب‌های ما به بردگی کشیده نشد.

اکنون ما ملت ایران قیام کردیم. بعد از ۱۵ خرداد، یک شخصیت علمی، یک شخصیت دینی، یک مرجع مصمم و قاطع فریادش علیه رژیم بلند شد، اما وقتی که اکثریت مردم ما و رهبرهای ما جرئت نمی‌کردند انگشت روی درد بگذارند، که شاهنشاهی درد بی‌درمانی است، این مرد بلند شد، گفت: «این رژیم قانون اساسی نمی‌شناسد» همان‌جایی که درد همه مردم بوده [یک واژه ناخوانا] مشروطیت آلت دست رژیم استبداد سلطنت است. به قول دوستم آقای بازرگان، اعلیحضرتا! مشروطیت و قانون سازگار نیست. آن خودش را «اعلا» می‌داند.

مردم حرکت کردند، جان دادند. ۱۵ خرداد پیش آمد ولی ملت ایران به موضع درد انگشت گذاشته بود، دیگر ساکت ننشست شرایط تغییر کرد، خفقان زیاد شد، کشتار زیاد شد. گروه‌های مسلح به میدان آمدند، وظایف‌شان را انجام دادند. امروز یک مرحله بزرگ تاریخی را پشت سر گذاشتیم، مراحل دیگری در پیش داریم، دستگاه استبدادی و سلطنت منهدم شد ولی باز تجربه‌های سابق را باید در نظر بگیریم. در زمان دکتر مصدق، متاسفانه یک قسمت هم گروه‌های راست و چپ، هردوی این‌ها در مقابل نهضت ایستادگی کردند. چپ‌نماها یا چپ‌راست‌ها و یا راست‌نماها. همان وقت که ملت ایران فریاد می‌زد، سرنوشت خودمان را خودمان باید تعیین کنیم، نفت باید بر روی استعمار بسته شود که این پایگاه استعمار است. دیدید که چه شعارها پیش آمد؟ شرق و غرب، نه روسیه از مصدق ما حمایت کردند و نه دیگران. ما ملتی هستیم که روی پای خودمان می‌ایستیم، ما حمایت‌شان را نمی‌خواهیم، اما با ما دشمنی کردند، تحریک کردند، توده‌ای‌های نفتی درست شد. من به آن اصلی‌هاشان جسارت نمی‌کنم. یک عده جوان هم آلت دست قرار گرفتند. هی شعار پشت شعار، چه شعارهایی، و مصدق را متهم کردند طرفدار آمریکاست، متهمش کردند که اهل سازش است آیا این اتهامات به مصدق به این شخصیتی که در تاریخ امتحان خودش را داده می‌چسبد؟ نفت بسته شد، بر روی استعمار ولی همان کارگران شرکت نفت که در دوره انگلیس‌ها سربه‌زیر بودند بلند شدند. پول نداشتیم، هر روز بهانه‌ای تازه: ما مسکن می‌خواهیم، ما تامین می‌خواهیم.

کودتای ۲۸ مرداد

آخر بگذارید یک مقداری نفس بکشیم، در مقابل این غول استعمار بگذارید حواس‌مان جمع باشد، این نفت مال شماست هرچه می‌خواهید استفاده کنید، اما نشد. همین‌طور اختلاف‌ها را دامن زدند تا داستان ۲۸ مرداد پیش آمد. خوب شد؟ بهره بردیم؟ نباید این تاریخ برای ما تجربه باشد؟ من وقتی به مسجد می‌آمدم یک مقدار شعار توده‌ای بود که ما می‌دانستیم دروغ است، ولی می‌گفتند کمونیست می‌خواهد مسلط شود که یک عده‌ای داد وااسلاما سر دادند، این وسط چه شد؟ چه نتیجه‌ای گرفتیم؟ چند سال ذلت؟ چقدر قربانی دادن؟ ما باید متنبه بشویم.

امیدوارم که همه فرزندان، برادران و عزیزان ما با حسن نظری که شاید اکثریت به من دارند، به عنوان یک پند، یک تذکار یک پدر رنجوری که اواخر زندگی‌اش را می‌گذارند که جز خیر و صلاح ملت را نمی‌خواهد، از این نصایح من کسی دلخور نشود. من صلاح همه را می‌خواهم، من هیچ کشش یا محبت خاصی به هیچ گروهی ندارم، فقط ملت را می‌خواهم. این ملت شریف، این ملت رنج‌دیده.

مواظب باشید در بین این چپ‌گرایی و راست‌گرایی باز هم دچار عوامل استعمار و استبداد و اسرائیل و این‌ها نباشید باز همه ما کوبیده می‌شویم، مثل ۲۸ مرداد، بدتر از آن. دندان‌های آن‌ها تیزتر شده و با همه دسیسه‌ها و با همه وسایل نظامی و غیرنظامی در کمین نشسته‌اند، هشیار باشید.

دولت بازرگان مخلص است / این تفرقه‌افکنی‌ها، این موضع‌گیری‌ها، این شعارهای بی‌جا

را کنار بگذارید. همان‌طور که در انهدام سلطنت پهلوی کوشیدید، در سازندگی بکوشید. به اندازه کوه‌ها بار مشکلات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی در پیش داریم. این دولتی که فعلا مسئولیت خطیر را در پیش گرفته، بارها گفته‌ام، نه دولت ایده‌آل شما چپ‌گراها، راست‌گراهاست و نه ایده‌آل من. اما ایده‌آل غیر از واقعیات است. و این را باید اعتراف کنید که این‌ها مخلص‌اند هواپرست نیستند. مشکلات دارند. گاهی در جلسات، در گوشه و کنار در جلسات‌شان شرکت می‌کنم از شنیدن مشکلات‌شان وحشت می‌کنم، انتقاد بکنید هرچه دل‌تان می‌خواهد در انتخابات، انتصابات، در کارها انتقاد کنید، ولی باید همکاری کنید، با محبت بکوشیم که این مشکلات را از پیش پا برداریم.

این‌قدر شعار تلاشی ارتش ندهید

رفتند و هزاران خرابی پشت سر گذاشتند، در همین اطراف کرج باغ‌هایی است که الان دارد از بین می‌رود. وضع ارتش ما متلاشی شده، این‌قدر شعار تلاشی ارتش ندهید. خدا می‌داند که این شعار به مصلحت نیست. ارتش باید باشد، ارتش ملی، ارتش تصفیه‌شده، میلیون‌ها خرج این ارتش شده، خرج این وسایل شده، آیا باید این را توی دریا بریزیم؟!

و بالاخره باید متخصصینی باشند که بشناسند نظام ارتش بد بوده، نه ارتش. مگر ما فراموش کرده‌ایم که نظام هواپیمایی (پرسنل هوایی) چه خون‌ها دادند، چه حماسه‌ها، سربازانی که شب‌ها به منزل من می‌آمدند، افسرانی که می‌آمدند، چه گریه‌ها، چه ناله‌ها این‌ها برادران من هستند. این‌ها فرزندان ما هستند. در یک نظام سراپا فساد، بالاخره هرکس دامنش آلوده می‌شود. هیچ‌کدام نمی‌توانیم خودمان را تبرئه کنیم. همه باید استغفار کنیم. یعنی برگردیم و به خدا برگردیم، یعنی به صلاح مملت، ملت ایران!

مبادا کاری بکنید که مورد لعن و نفرت آیندگان قرار بگیرید

باور کنید این مملکت مال شماست، هنوز هم نمی‌خواهید باور کنید؟! این کارخانه‌ها مال سماست. این منابع طبیعی مال شماست. ولی مهلت بدهید این‌ها راه بیفتد. این کارخانه‌ها به کار بیفتند. زراعت سر و صورت پیدا بکند، این‌ها مال شماست. این نظام و ارتش مال شماست، دیگر در مقابل شما نیست. نخواهد بود، تصفیه خواهد شد. با شدت هم تصفیه خواهد شد.

اما همه که این‌طور نبودند، ارتشی از حیث کیفیت قوی و از حیث کمیت فشرده برای تعیین کردن گارد ملی شهر و روستا، که همه پاسداران انقلاب و ادامه‌دهندگان راه انقلاب برای ما باشند. برادران، خواهران، فرزندان، امروز شرق و غرب دنیا چشم‌ها به شما دوخته شده است.

از هر سو سراغ ما می‌آیند، این نهضت ما را معجزه می‌دانند. چندی قبل به ملاقات آیت‌الله خمینی رفته بودم پرسیدند: «باور می‌کردی این چنین روزی را؟» گفتم: «والله.» می‌گفتند معجزه است، معجزه قرن است. این اعجازی است که به دست شما صورت گرفته قدرش را بدانید از همه جای دنیا متوجه‌اند، و منتظرند ما چه می‌کنیم. امیدواریم که بتوانیم این مسئولیت عظیم تاریخی را نه درباره خودمان، بلکه برای سرنوشت دنیایی که در زیر سلطه است ما بتوانیم در آن‌ها هم موثر باشیم.

قدر خودتان را بدانید، همبستگی‌تان را حفظ کنید از خودبینی‌ها بیرون بیایید. امیدوارم به لطف خدا بتوانیم هرچه بیش‌تر این نهضت را شکوفا کنیم. ما مردنی هستیم، باور کنید، می‌میریم ولی تاریخ ما، سرنوشت ما، مسئولیت ما، نسبت به نسل آینده، باقی می‌ماند. مبادا کاری بکنید که مورد لعن و نفرت آیندگان قرار بگیرید.

همه، هم‌عهدیم

ما بالای تربت مرحوم دکتر مصدق، زیر این آسمان مطهر سوگند یاد کنیم که همه با هم هم‌عهدیم، سوگند یاد می‌کنیم که همه با هم همه یکقدم همه یکدل همه یکزبان در راه نجات ملت‌مان بکوشیم و این نهضت را به ثمر برسانیم. همان‌طور که قرآن درباره مومنین می‌گوید در بین خودتان بسیار رحیم، مهربان، دلسوز، در مقابل دشمن قوی، مقاوم مثل سد بایستید.

سقراط در [یک واژه ناخوانا] مدینه فاضله‌اش می‌گوید حکام مدینه فاضله باید چنین باشند، بعد هم مثالی می‌آورد که باید بسیار نرم و مهربان باشند، بین خود، برای امت خود و در مقابل بدسگال باید پرخاش‌جو، قوی و بی‌باک باشند.

مرحوم دکتر مصدق در مقابل ملت مثل خاک خضوع می‌کرد، ولی همین پیرمرد که در مقابل مردم در مجلس، خانه‌اش خاضع بود، در مقابل این استعمار قوی انگلستان که سیطره‌اش تمام دنیا را گرفته بود، مثل شیر می‌غرید. ما هم، هر فردی از کسانی که دارای خصلت عالی انسانی باشند و با تربیت قرآنی، باید این‌چنین باشیم. بین خود مهربان، دلسوز، اما [آن‌ها که] در راه عقیده با هم مخالف‌اند دعوایی ندارد بیایید ببینید می‌توانید با هم بسازیم، صحبت می‌کنیم، ما هم همدیگر را قانع می‌کنیم، تو این‌طور فکر می‌کنی. من این‌طور فکر می‌کنم، ولی در اصل سرنوشت آیا نباید وحدت نظر داشت؟

من خسته شدم، شاید شما را هم خسته کردم ولی شاید مجالی بیش‌تر از این، خدا می‌داند تا چند مدت دیگر با این وضع مزاجی‌ام در میان شما باشم آن‌چه که یادم بود، در خاطرم بود از

گذشته تاریخ از روابط تاریخ سلسله‌های تاریخ، نهضت‌ها تا به امروز آن‌چه که خودم در میانش بودم، آن‌چه که در تاریخ دیده بودم، در صد سال اخیر من‌باب تذکار عرض کردم، الان رسیده‌ام به یک سرفصل تاریخی دولت جدید. این افرادی که در راس حکومت هستند امکان دارد نقایصی داشته باشند و راه شما با راه آن‌ها نخواند اما آن‌ها را می‌شناسید آدم‌های مومن و معتقدی هستند، درست‌اند، اخلاص دارند، پس باید نواقص را از بین برد و عوامل مثبت را تشدید نکرد. یک باغبان معمولا آفت‌های درخت را از بین می‌برد ولی درخت را حفظ می‌کند من یقین دارم با این‌که شما علی را خیلی دوست دارید اگر بیاید الا حکومت شما را قبول کند، همین مخالفت‌ها پیش خواهد آمد. فرشته را از آسمان بیاورید همین است. سرنوشت‌های کل و تاریخی را فدای مسائل جزئی و خصوصیات اخلاقی خودمان نکنیم. خداوند باز هم ما را یاری خواهد کرد و این بارهای مسئولیت را از دوش برخواهیم داشت. هوای بدی برای من نیست. چهره‌های درخشانی مقابل کنار قبر تاریخی هم نشسته‌اند، من هی نمی‌خواهم حرف بزنم از یک طرف می‌بینم خسته شدم. خداوند همه شما را حفظ کند. خداوند تاییدتان کند. خداوند همه ما را اصلاح کند، تفرقه و اختلافات را از بین ما ببرد و همه اختلافات را با حسن‌تفاهم، با اخلاص و با نظر پاک بتوانیم برطرف کنیم، همه شما باز هم تکرار می‌کنم، فرزندان عزیز من هستید مثل فرزندان خودم، هیچ فرقی نمی‌کند. فرزندان من هم گوناگون هستند ولی پاره تنم هستند، با آن‌ها همین رفتار را دارم که با شماها دارم، بعضی‌هاشان از یک جهت و یک طرف و یک فکر خاصی دارند، ولی من سعی می‌کنم، آن‌ها را از اشتباه بیرون بیاورم. من اشتباه می‌کنم، آن‌ها مرا از اشتباه بیرون بیاورند، شما می‌توانید یک خانواده سالم تشکیل بدهید، تا به حال یکی از دسایس بزرگ استبداد همین تفرقه‌افکنی بوده است. پدر نسبت به پسر و زن با شوهر و همین‌طور همه با هم. این کار استبداد و استعمار است و همه با نظر وحشت و بدبینی به هم نگاه می‌کنند، همه ما در یک خانواده هستیم باید با هم بسازیم. اختلافات در حد یک خانواده باشد نه بیش‌تر. یک خانواده نباید همدیگر را بکوبند ما باید عکس راه استبداد و استعمار قدم برداریم و هشیار باشیم و بدانیم که فرد فرد با هم برادریم با این آیه که قرآن کریم به مردم عرب می‌گوید سخنانم را تمام می‌کنم:

ببینید ای عرب جاهلیت، همه از هم وحشت دارید، همه از هم می‌ترسید، یکمرتبه ایمانی آمد و هشیار شدید و همه با هم برادر شدید، صبحی طالع شد، دیگر همه از هم نمی‌ترسید و حالا با هم برادرید، بدانید که با هم برادرید، بدانید که با هم زندگی کنید، با هم بمیرید و سرنوشت خودتان را باید به دست خودتان پی‌ریزی کنید.

کد خبر 1745247

منبع: خبرآنلاین

کلیدواژه: استبداد و استعمار آیت الله کاشانی مرحوم دکتر مصدق سید جمال الدین ناصرالدین شاه فداییان اسلام همان طوری همان طور مرحوم مدرس یک خانواده مردم ایران ملی و دینی ملت ایران مال شماست همه با هم شرق و غرب ۲۸ مرداد یادم هست همین طور شروع شد پیش آمد بلند شد نهضت ها قدرت ها مصدق ما گروه ها باز هم ملت ای یک عده سال ها عده ای ملت ما همه ما بیش تر

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.khabaronline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرآنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۳۶۴۵۰۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

مطهری امام

دوازدهم اردیبهشت 1358 ش درحالی که تنها دو_ سه ماهی از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی می گذشت ، یکی از تلخ ترین و خسارت بار ترین حوادث نا گوار برای رهبر انقلاب وآینده نظام جمهوری اسلامی به دست اشقیای از جنس خوارج رقم خورد و «متفکر و فیلسوف و فقیه عالی‌مقام » حضرت آیت الله مرتضی مطهری (أعلی الله مقامه ) با تیر جهالت و عداوت به شهادت رسید .

مقامی که برای آن عالم ربانی غایت آمال بوده ولی برای رهبر واستاد بزرگ او مصیبتی بسیار سنگین و برای ایران و نظام نوپای آن خسارتی غیر قابل جبران بوده است.

درباره شخصیت ذو ابعاد و جان پاک و افکار و اندیشه متقن و روشنگر استاد شهید بسیار گفته شده و نوشته شده و البته همچنان جامعه و جوانان و همگان نیازمند اندیشه زلال اسلامی او می باشند . اما در این مجال و مقال به نسبت و ارتباط و ارادت و علاقه و اعتماد آن اسلام شناس بزرگ و امام خمینی پرداخته می شود.

استاد شهید سیزدهم بهمن 1298ش متولد شده و در دامن مادر و پدری مؤمن و پاک سرشت و اهل عبادت و خدمت بالید. او در سنین کودکی به مکتب خانه رفت و مراحل اولیه آموزش را آغاز کرد و در حدود سیزده سالگی به حوزه علمیه مشهد عزیمت کرد و حدود دو سال در آن محیط تحصیلات مقدماتی علوم اسلامی را فرا گرفت .

وضعیت حوزه های علمیه در آن دوران گرفتار دیکتاتوری مذهب ستیز رضا خانی بود و سرو سامان مناسبه نداشت و به همین خاطر مرتضای جوان و تشنه ی معارف و حقایق به فریمان برگشتو حدود دو سال با بهره گیری از کتابخانه پدر به تأمل و تفکر واندوختن اطلاعات مذهبی و به ویژه مطالعه تاریخ اسلام اشتغال داشت.

«اغلب کتاب دستش بود و فقط مطالعه می کرد. بعد ها در قم می گفت من هرچه مایه مطالعات تاریخی دارم، مربوط به همان دو سالی است که از مشهد به فریمان برگشتم» (پاره ای از خورشید،صفحه76)

در همان دوران سخت و سیاه که ترکیب دیکتاتوری رضا خان و تحولات سلطه جویانه و زیاده خواهانه جهانی ، جنگ جهانی دوم را رقم زد و ایران به اشتغال متجاوزین در آمد و ملت ایران نمی دانست از فرار شاه ظالم خوشحال باشد و یا از اشغال کشور و قحطی عمومی ناراحت باشد؛ مرتضای جوان در جستجوی دست یابی  یا بی گوهری بود که فطرت او بدان سو هدایتش می کرد. یکای از برادران استاد می گوید:« ایشان شش- هفت ماه بعد از فوت مرحوم آیت الله حائری به قم رفت .» (همان، صفحه 76 )

رحلت آیت الله حائری دهم بهمن 1315 بوده و با این حساب آیت الله مطهری در پاییز 1316 به همرا دایی خود مرحوم شیخ علی روانه قم شد و از اینجا بود که عنصر کلیدی اساتید و مربیان بزرگ در شکل دهی به شخصیت این جوان جویای حقیقت و طالب کمال و سعادت به ایفای نقش پرداخت .

سه عنصر والدین - ژنتیک، معلمان و مربیان و محیط که سازنده شخصیت آدمی هستند، برای استاد مطهری به بهترین نحو مهیا گردید و او از پدر و مادری مؤمن و وارسته برخوردار بود که همانها محیطی ایمانی و معنوی برای زندگی این کودک و نوجوان فراهم کردند و به رغم نامناسب  بودن محیط عمومی کشور، محیط خانه وخانواده برای مرتضای جویای حقیقت مطلوب و سازنده بود تا اینکه «هجرت» سازنده او به قم رقم خورد و او از پاییز 1316 تا پاییز 1331 به مدت پانزده سال مراحل تحصیل و تهذیب را سپری کرد و از برترین و بهترین الهی مردان در طبقه اساتید کسب فیض کرد. وی گرچه از بزرگانی چون آیت الله حجت و آیت الله محقق داماد هم استفاده علمی کرده است ؛ ولی اثر گذاران اصلی بر شخصیت علمی و معنوی استاد شهید مطهری  حضرات آیات: بروجردی، امام خمینی، علامه طباطبایی و میرزا علی آقا شیرازی بوده اند.

آوازه فقاهت آیت الله بروجردی چنان انتشار یافته بود که بعضی از جویندگان فقاهت از حوزه علمیه قم به بروجرد و محضر آن فقیه محقق می رفتند که یکی از آنها استاد مطهری بود که تابستان 1322 از قم به بروجرد رفت و تحصیلات حوزه علمیه قم را به تحصیل در بروجرد بدل کرد، چنانچه پس از هجرت آیت الله بروجردی به قم از سال 1323تا سال 1331 که در قم اقامت داشته در درس های فقه و اصول آن استاد شاگرد پرور شرکت می کرد و از برجستگان محضر آن فقیه بزرگ بوده است .

استاد مطهری گرچه به صورت رسمی از سال 1329تا1331  و تنها فلسفه مشاء - بخشی از الهیات شفاء بوعلی – را در کلاس درس علامه طباطبائی شاگردی کرد و در جلسات مخصوص «اصول فلسفه و روش رئالیسم» حضور می یافت ، ولی از همان زمان تا پایان عمر خود ارتباط علمی با ایشان و بهره گیری از محضرشان داشت شرح و تبیین  کتاب اثر گذار اصول فلسفه و روش رئالیسم و نیز بهره گیری از تفسیر عظیم المیزان در بیانات و تألیفات ایشان مشهود است.

آشنائی و ارتباط و ارادت طرفینی  او با آیت الله میرزا علی آقا شیرازی هم اتفاق غریبی است . او خود می نویسد :

« تابستان سال 1320 پس از پنج سال که در قم اقامت داشتم، برای فرار از گرمای قم به اصفهان رفتم . تصادف کوچکی مرا با فردی آشنا با «نهج البلاغه» آشنا کرد . او دست مرا گرفت و اندکی وارد «نهج البلاغه» کرد... از آن پس چهرۀ « نهج البلاغه»  در نظرم عوض شد ، مورد علاقه ام قرار گرفت و محبوبم شد.  گویی کتاب دیگری است غیر آن کتابی که از دوران کودکی آن را می شناختم ... به خود جرئت می دهم و می گویم او به حقیقت « عالم ربانی» بود... او هم فقیه بود و هم حکیم و هم ادیب و هم طبیب .

فقه و فلسفه و ادبیات عربی و فارسی و طب قدیم را کاملاً می شناخت و در برخی متخصص درجه اول به شمار می رفت... او با « نهج البلاغه» می زیست،با «نهج البلاغه» تنفس می کرد، روحش با این کتاب همدم بود، نبضش با این کتاب می زد و قلبش با این می تپید ... راستی مرد حق و حقیقت بود.» (سیری در نهج البلاغه، صفحه12-7).

اما استاد شهید آیت الله مطهری که باید کل دوران تحصیلات بسیار مؤفق و با برکت او را در حوزه علمیه مشهد و قم بیست سال دانست، طولانی ترین مدت شاگردی و نیز تنوّع دروسی که استفاده کرده بود، شاگردی در محضر امام خمینی بوده است. او که از همان مشهد شیفته حکمت الهی و حکمای ربانی شده بود، آغاز آشنایی و ارتباط خود با حضرت امام را چنین روایت کرده است :

«پس از مهاجرت به قم، گمشدۀ خود را در شخصیتی دیگر یافتم . فکر کردم که روح تشنه ام از سرچشمۀ زلال این شخصیت سیراب خواهد .

اگر چه در آغاز مهاجرت به قم، هنوز از مقدمات فارغ نشده بودم و شایستگی ورود به معقولات را نداشتم اما درس اخلاقی که به وسیلۀ شخصیت محبوبم در هر پنج شنبه و جمعه گفته می شد و در حقیقت درس معارف و سیر سلوک بود، نه اخلاق به مفهوم خشک علمی، مرا سرمست می کرد.

بدون هیچ اغراق و مبالغه ای، این درس مرا آنچنان به وجد می آورد که تا دوشنبه و سه شنبۀ هفتۀ بعد، خودم را شدیداً تحت تأثیر آن می یافتم.

بخش مهمی از شخصیت من در آن درس و سپس در درس های دیگری که در طی دوازده سال از اسناد الهی فرا گرفتم، انعقاد یافت و همواره خود را مدیون او دانسته و می دانم . راستی که او «روح قدس الهی » بود.» (علل گرایش به ما دیگری،صفحه9-8).

متفکر شهید در طول این دوازده سالی که گفته، درس های اخلاق که توصیفش نمود و حکمت متعالیه و اصول فقه و فقه را از محضر این اسناد الهی تحصیل کرد و علاوه بر تسلط و تخصّص فوق العاده در این رشته های اصلی علوم اسلامی، جان و روح خود را صیقل داده و همانند این اساتید بزرگ و سازنده خود، بی مبالغه از علمای ربانی گردید و با همین سرمایه علم و دانش والا و روح و جان  تهذیب شد،مؤفق به آن همه خدمت فکری و تربیتی طی دهها سال وآثار ماندگار او همچنان منشأ روشنگری و هدایت می باشند.

درس اخلاق معروف حضرت امام از سال 1315تا سال1323 به مدت هشت سال در حوزه علمیه قم مجمع مشتاقان کمال بوده و البته معلوم نیست شهید مطهری از چه سالی در آن درس حضور می یافته ولی شاید قید دوازده سال دلالت کند که از حدود سال 1318 یا 1319 این توفیق را داشته که یکی از شاگردان آن درس باشد واما درس دیگری که او از محضر امام خمینی فرا گرفته بود، حکمت متعالیه بوده است . اهل این رشته می دانند که طالبان فلسفه اسلامی در حکمت متعالیه دو کتاب محوری را تحصیل می کنند؛ شرح منظومه ملا هادی سبزواری و اسفار صدر المتألهین.

استاد مطهری آخرین دوره تدریس شرح منظومه امام خمینی را درک کرد و در واقع خلاصه و عصاره حکمت متعالیه را بر محور این کتاب از ایشان که بیش از دو دهه  استاد برجسته و شناخته شده حکمت صدرائی و عرفان نظری و عملی بوده، استفاده کرده است .

حضرت امام به موازات درس شرح منظومه و دروس دیگری که داشت، اسفار را نیز برای شاگردان سطح بالاتر تدریس می کرد و آیت الله مطهری و تعدادی از شاگردان درس شرح منظومه پس از اتمام آن کتاب از استاد اجازه گرفته و در درس اسفار شرکت کردند و کتاب نفس اسفار را از محضر او بهره بردند و به گفته هم مباحثه یازده ساله او مرحوم آیت الله منتظری دیگر بخش های اسفار را با توجه به آشنائی و تسلط بر حکمت متعالیه، مباحثه کردند و بدین صورت استاد حکمت صدرائی آنها تنها امام خمینی بوده است.

آنان همچنین در دهه بیست علاوه بر شرکت در درس فقه و اصول آیت الله بروجردی، از استاد فلسفه و اخلاق خود – امام خمینی – در خواست کردند درس اصولی برای آنها داشته باشد و به مدت هفت سال مباحث أمارات و و اصول علمیه دانش اصول را به صورت بسیار تحقیقی فرا گرفتند، درسی که هم استاد و هم شاگردان اصلی، آن را بسیار جدّی گرفته بودند و محصول آن درس هفت ساله به قلم امام دو جلد انوار الهدایه، یک جلد استصحاب و یک جلد تعادل و ترجیح و اجتهاد و تقلید و نیزرساله لا ضرر شده است.

در درس فقه نیز مدت چند ماه مقداری از «کتاب الزکاه» را فرا گرفتند .

دوران دیگر از ارتباط و همراهی این استاد و شاگرد در آغاز نهضت امام خمینی بوده که منجر به دستگیری و زندانی شدن این دست پرورده حضرت امام شده بود،اما مهم تر اینکه این ثمره فاخر اساتید برجسته حوزه علمیه قم در دهه های سی،چهل و پنجاه در تهران و محیط دانشگاه و حلقه های فکری اهل فکر اسلامی، با قلم توانا و بیان رسای خود سخنگوی اسلام قرآن و نهج البلاغه کرده بود و در این عرصه علاوه بر محدودیت ها و مزاحمت های حکومت ضد اسلامی و دیکتاتوری، با «تحجر» و «التفاط» مواجه بود که به مثابه دو لبه یک قیچی آن اسلام شناس بزرگ را مورد آزار و اذیت و مزاحمت قرار می دادند .

عده ای با افکار متحجرانه و قیافه مقدس مآ بانه تحمل دیدن کتاب «مسئله حجاب» و «نظام حقوق زن در اسلام » را نداشتند و حتی به شکوه پیش امام در نجف گفتند آقای مطهری با نوشتن کتاب «مسئله حجاب»موجب بی حجابی زنان شده است و از طرف دیگر اهل التقاط پندارها  و یافته های خود را به نام اسلام عرضه می کردند که مقدمه کتاب « علل گرایش به ما دیگری» استاد شهید شکوه از این طیف است.

آیت الله مطهری در اوج غربت پدید آمده از این طیف ها و هجمه های آنان ، در سال 1356 نامه ای تاریخی به استاد و مربی خود می نویسد و در این نامه حتی لب  به شکوه می گشاید :

« استاد و مقتدای بزرگوارم ! حوادث ناگوار پی در پی برای اسلام از یک طرف و روشن بینی ها و اقدامات مثبت و منفی به موقع و صحیح آن استاد بزرگواراز طرف دیگر، موجب شده که روز به روز جدّی تر و با خلوص و صمیمیت بیشتر آرزو کنم از خداوند متعال مسألت نمایم که وجود مبارک آن رهبر عظیم الشأن را برای همه مسلمانان مستدام بدارد... خدا را گواه می گیرم که کمتر اتفاق می افتد که در حال یا مقام و موقف دعایی این وظیفه را فراموش کنم و امیدوارم که مشمول دعوات خیریه شما بوده باشیم .»(سیری در زندگانی استاد مطهری، ص219).

استاد شهید در این نامه از جریان های : مارکسیستی ، مجاهدین، مخالفین روحانیت جریان شریعتی نام برده و به معرفی آنها پرداخته و به رهبر خود می گوید:

« گروه های چهار گانه فوق با من به حساب اینکه تا اندازه ای اهل فکر ونظر وبیان و قلم هستم به شدت مبارزه می کنند؛ شایعه برایم می سازند، جعل و افترا می بندند به طوری که خود را مصداق آن شعر فارسی می بینم که محقق اعظم خواجه نصیرالدین طوسی در آخر شرح اشارات به عنوان زبان حال خود آورده است :

به گردا گرد خود چندان که بینم               بلا انگشتری ومن نگینم

 

ولی به لطف و عنایت پروردگار و توجهات اولیاء دین هراسی به خود راه نخواهم داد.این مقدار بثّ شکوی را جز به مثل حضر تعالی که استاد عالیقدرم و به جای پدرم هستید نمی کنم. من الان مرکز ثقل حملات این گروه ها هستم ... بار دیگر تکرار می کنم من جداً از خداوند متعال طول عمر برای شما می خواهم و فوق العاده نگرانم که اگر خدای ناخواسته پای حضرت عالی که تنها شخصیتی هستید که همه این گروه ها از او حساب می برند از میان برود اوضاع فوق العاده ناراحت کننده خواهد بود .»

به موازات افزایش دیکتاتوری رژیم پهلوی و وابسته تر شدنش به آمریکای سلطه گر، آگاهی های ملت ایران با رهبری امام خمینی ارتقاء یافت و موج انقلاب اسلامی آغاز گردید و توطئه شاه و صدام، حضرت امام را وادار به هجرتی سرنوشت ساز نمود و همان چهار ماه سرنوشت ساز اقامت ایشان در پاریس به مثابه شب قدر مبارزات ملت ایران، به پیروزی انقلاب اسلامی و سقوط رژیم دیکتاتوری و تأسیس نظام مردمی – اسلامی جمهوری اسلامی منجر شد. در مدت اقامت رهبر مبارزات در پاریس استاد مطهری جزء اولین شخصیت هایی بود که به دیدار و زیارت امام شتافت و او خود می گوید :

«من که قریب به  دوازده سال در خدمت این مرد بزرگ تحصیل کرده ام باز وقتی که در سفر اخیر به پاریس به ملاقات و زیارت ایشان رفتم، چیزهایی از روحیه او درک کردم که نه فقط بر حیرت من، بلکه بر ایمانم نیز اضافه شد.» (پیرامون انقلاب اسلامی، صفحه 21)

در همین دوران استاد شهید با بیان رسا و تبیین های گویای خود به مثابه سخنگو و ترجمان فکر و اندیشه امام خمینی عمل می کرد و در تلاش شبانه روزی در کنار دوستان و همرزمان دیگر خود مانند شهیدان بهشتی و با هنر و مرحومان هاشمی رفسنجانی و مولوی اردبیلی در کنار چند تن از رجال مذهبی – سیاسی غیر روحانی هسته اولیه شورای انقلاب را طبق نظر و مأموریت امام خمینی شکل دادند و تظاهرات های عظیم میلیون ها تن از ملت را هدایت و مدیریت کردند و به خصوص او اندیشه پیشنهادی امام خمینی درباره نظام جایگزین نظام سلطنتی؛ یعنی «جمهوری اسلامی» را تشریح می کرد، به اینکه این نظام سیاسی جایگزین به معنای مدیریت و گزینش مدیران نظام جدید با رأی و نظر و انتخاب واقعی و نه نمایشی ملت ایران خواهد بود و در چنان نظامی احکام و موازین اسلام به مثابه « مواد» این «صورت» خواهد بود تا از ترکیب این دو به تباهی ها و عقب ماندگی ها و وابستگی ها خاتمه داده شود چرا که تحلیل عمیق خودشان از تحولات دوران معاصر ایران چنین بوده است :

« ملت ایران در طول تاریخ خود، به استثنای فترتهای  کوچک و محدود، در زیر چکمه استبداد به سر برده و از این رو با اینکه به اعتراف اهل بصیرت یکی از باهوش ترین و با استعداد ترین ملل جهان است  نتوانسته است در عرصه بین المللی استعداد های خود را بروز دهد .

در هفتاد و اندی سال پیش که از استبداد به ستوه آمده بود به رهبری روحانیونی آگاه و مجاهد و پایمردی مجاهدینی مسلمان کوشش کرد رژیم آزادی و دموکراسی را در ایران برقرار سازد، ولی این دولت مستعجل نپایید و کودتای 1299که با کودتای 1332 تأکید شد بساط آزادی و دموکراسی را برچید و حکومت فردی و استبدادی را بار دیگر برقرار کرد.» ( نامه ها و ناگفته ها، صفحه 199 )

به اعتقاد استاد متفکر، « اگر آزادی و دموکراسی محفوظ می ماند ملت ایران امروز در ردیف مترقی ترین کشور های جهان بود، در صورتی که پس از سه ربع قرن هنوز از نظر فقر و بی سوادی و فرهنگ و تمدن در ردیف عقب مانده ترین کشور های جهان است .

اختناق سیاسی و اجتماعی و محرومیت از آزادی و مشارکت در تعیین سرنوشت خود یکی از موجبات خشم و نفرت این مرد است.» (همان)

البته هدفی که آن استوانه و رکن فکری انقلاب اسلامی برای مبارزات در نظر داشت و جامعه ای را که انتظاری می کشید چنین بوده است :

« برچیده شدن حکومت استبدادی و برقراری نظام دموکراسی بر طبق موازین اسلامی و رسیدن به آزادی که شرط اصلی رشد و تکامل انسانی و اجتماعی است، اعم از آزادی بیان، آزادی قلم، آزادی اجتماعات همراه با امنیت وواقعی قضایی و اجتماعی و بدون دخالت و مزاحمت های رنگارنگ دستگاه های انتظامی .» (همان،صفحه 202).

در نگاه استاد شهید بُعد اسلامی جمهوری « با الهام از روحانیون طراز اول آشنا به مقتضیات زمان» قابل اجرا می باشد. دو وصف « طراز اول » و «آشنابه مقتضیات زمان» بسیار جای تأمل و تفکر دارد و باید دید آیا در این زمینه طبق این معیار ها عمل شده و یا عمل می شود و برترین عالمان دینی و آگاه ترین آنها به زمان و اقتضائات و نیاز های زمان و زمانه نقش دارند و یا تنزل سطح، تنها به مؤید ها میدان داده می شود ؟!

استاد شهید  از حیث اقتصادی جامعه ساخته شده در جمهوری اسلامی را چنین جامعه ای می داند : « اجرای برنامه اقتصادی نوین بر اساس مبارزه صادقانه با فواصل طبقاتی و بالا ترین سطح تولیدات کشاورزی و صنعتی کردن کشور با برنامه صحیح و جلوگیری از اسراف وتبذیر بودجه عمومی به عناوین مختلف.»(همان،صفحه203 )

باید پس از گذشت چهار دهه از عمر نظام جمهوری اسلامی صادقانه ومنصفانه به کارنامه اقتصادی آن با چنین هدفی که ترسیم شده بود نمره داد که چه وضعیتی داریم و معاش ملت چه جایگاهی دارد؟!

استاد شهید در پایان این مکتوب خود که در سال 1357 نوشته بود تصریح می کند که :« بار دیگر تأکید می کنم که اجرای همه این خواسته ها فرع بر این است که اولین خواسته اجرا شود [ یعنی برچیده شدن حکومت استبدادی و بر قراری نظام دموکراسی بر طبق موازین اسلامی و رسیدن به آزادی که شرط اصلی تکامل انسانی و اجتماعی است]  بدون آن هیچ چیز دیگر عملی نیست و اگر عملی شود مانند همیشه جز صورت سازی و اغفال نخواهد بود.» (همان)

این مطهری بود که داغ شهادت او امام خمینی را داغدار و گریان کرد و آن مربی بزرگ و مقتدای او آن گونه از او سخن گفته که برای هیچ یک از بزرگان بزرگوار دیگر نگفته است :

« ضایعه أسف انگیز شهید بزرگوار و متفکر و فیلسوف و فقیه عالی‌مقام مرحوم آقای حاج شیخ مرتضی مطهری قدس سره را تسلیت و تبریک عرض می کنم ؛ تسلیت در شهادت شخصیتی که عمر شریف و ارزنده خود را در راه اهداف مقدس اسلام صرف کرد و با کج روی ها و انحرافات مبارزه سرسختانه کرد؛ تسلیت در شهادت مردی که در اسلام شناسی و فنون مختلفه اسلام و قرآن کریم کم نظیر بود. من فرزند بسیار عزیزی را از دست داده ام و در سوگ او نشستم که از شخصیت هایی بود که حاصل عمرم محسوب می شد . در اسلام عزیز به شهادت این فرزند برومند و عالم جاودان ثلمه ای وارد شد که هیچ چیز جایگزین آن نیست .» (صحیفه امام، ج،ص؟ )

حضرت امام مطهری عزیز خود را چنین وصف می کند :

« مطهری که در طهارت روح و قوت ایمان و قدرت بیان کم نظیر بود.»

و او از شخصیت هایی می داند که  با فداکاری « در زندگی و پس از آن با جلوه خود نور افشا نمی کرده و می کنند.» و « با شعاع فروزان خود مردگان را حیات می بخشند و به ظلمت ها  نور می افشانند.» چنین بود که امام او را «فرزند عزیز» و « پاره تن» خود می نامد و در اولین سالگرد شهادت او پیام می دهد، کاری که برای دیگر شهیدان و الاقدر تکرار نشد و نوشت :

« مطهری فرزندی عزیز برای من و پشتوانه ای محکم برای حوزه های دینی و علمی و خدمتگزاری سودمند برای ملت و کشور بود .... من به دانشجویان و طبقه روشنفکران متعهد توصیه می کنم که کتاب های این استاد عزیز را نگذارند با دسیسه های غیر اسلامی فراموش شود.»(صحیفه امام ،ج،ص )؟

امام خمینی این متفکر بزرگ را « اسلام شناس عظیم الشأن » می نامد و همینجا است که باید از حوزه های علمیه و حکومت  جمهوری اسلامی می پرسید که با تفکر و اندیشه والا و روشنگر این « اسلام شناس عظیم الشأن » در حوزه ها و ارکان حکومت چگونه برخوردی شده و می شود ؟!

آیا در این چهار دهه حوزه های علمیه سعی کردند محصولات آنها اسلام شناسانی از سنخ و جنس مطهری باشند یا وضعیت به گونه ای دیگر رقم خورده وپیش می رود ؟!

آیا در ارکان حکومت و بخش های مختلف تقنینی و اجرائی و قضائی و در دانشگاه ها و مراکز علمی و پژوهش نظام جمهوری اسلامی دغدغه ها و اهدافی که آن مغز متفکر ترسیم کرده بود پیگیری می شود و یا اینکه افکار دیگری از سر غفلت و یا با اهدافی خاص جایگزین شده است؟!

آنچه در این مختصر آمده ترسیمی شتاب زده از شخصیتی بزرگ و اسلام شناسی عظیم الشأن بوده که اسلام را در مکتب اهل بیت با دو ویژگی و فصل مقوّم  « عقلانیت » و « عدالت » شناخته بود و به همان صورت معرفی می کرد و تفکر شیعی در اندیشه استاد شهید مطهری حول دو عنصر « عقل » و «عدل» می چرخید و اینجاست که باید وضعیت و کارنامه نظام جمهوری اسلامی را با این دو معیار سنجید و آسیب شناسی کرد و انحرافات و اشتباهات را اصلاح کرد و تمام سعی و تلاش معطوف به این باشد که این ثمره مجاهدات و وعده های امام خمینی و بزرگانی چون استاد شهید مطهری واقعاً مایه افتخار و الگو قرار گرفتن باشد و مبادا که عبرت آیندگان گردیم.

دیگر خبرها

  • مزار شهید آیت‌الله مطهری در قم گلباران شد
  • ایران اسلامی به حاکمیت عقل و عدل در جهان نزدیک شده است
  • امام خمینی (ره) به اسلام و مسلمانان شخصیت بخشید
  • ضرورت تدوین کلان روندها برای طراحی آینده متناسب با زیست بوم ایران
  • فرجام نماینده‌ای که «نخست‌وزیر» شد
  • ادای احترام معلمان و دانش آموزان قم به شهید آیت‌الله مطهری
  • مطهری امام
  • انتقاد تند ابطحی از مهدی نصیری: پوست خربزه زیر پایت انداخته‌‌اند
  • انتقاد تند ابطحی از مهدی نصیری: پوست خربزه زیر پایت انداخته اند
  • انتقاد تند ابطحی از مهدی نصیری: بد پوست خربزه ای زیر پایت انداخته‌اند تا تمامت کنند /نه شاهزاده می‌تواند به تاجزاده نزدیک شود، نه تاجزاده علاقمند است